loading...
از مدرسه تا .............. دانشگاه
leila بازدید : 45 چهارشنبه 04 بهمن 1391 نظرات (0)

داستان های جذابی که در این بخش تقدیم حضورتان می شود از کتاب «ریشه های تاریخی امثال و حکم  » اثر  مرحوم مهدی پرتو آملی انتخاب شده است که داستان هر ضرب المثل و اصطلاح فارسی را به صورت مستدل و مستند ذکر می کند . برای جلوگیری از به درازا کشیده شدن بحث ضرب المثل هایی که با حرف الف و ب و پ ت و ج آغاز می شود در این بخش و بقیه را در بخش های بعدی می آورم .

leila بازدید : 17 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (0)

یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت :
« بچه ها در جزوه های خویش بنویسید :
که بر روی زمین دیری است ،
که یک با یک برابر نیست....! »


leila بازدید : 16 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (0)

شعر« درس بابا »

 

صدای ناز می آید،
صدای کودک پرواز می آید،
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد.
معلم در کلاس درس حاضر شد ،
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد برپا ،
همه برپا ،
چه برپایی شد آن برپا،
معلم نشئتی دارد ،
معلم علم را در قلب می کارد،
معلم گفته ها دارد،
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا بچه ها برجا .

معلم گفت فرزندم بفرما،
جان من ، بنشین ،
چه درسی ؟ فارسی داریم؟
کتاب فارسی بردار، آب و آب را دیگر نمی خوانیم ،
بزن یک صفحه از این زندگانی را.
ورق ها یک به یک رو شد.
معلم گفت فرزندم ببین بابا،
بخوان بابا،
بدان بابا،
عزیزم این یکی بابا، پسر جان آن یکی بابا، همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا ،
بگو آب و بگو بابا ، بگو نان بگو بابا
اگر بخشش کنی با میشود با ، با
اگر نصفش کنی با می شود با ، با
تمام بچه ها ساکت ،
نفس ها ، حبس در سینه ،
به قلبی همچو آئینه .
یکی از بچه های کوچه بن بست ،
که میزش جای آخر هست و همچون نی فقط نا داشت ،
به قلبش یک معما داشت ،
سئوال از درس بابا داشت.
نگاهش سوخته از درد ،
لبانش زرد ،
ندارد گوئیا هم درد
، فقط نا داشت.

به انگشت اشاره او سئوال از درس بابا داشت ،
سئوال از درس بابای زمان دارد
تو گوئی درس های بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید،
صدای بیستون ،
فرهاد ، یا شیرین ،
صدای تیشه می آید ،
صدای شیرها ، از بیشه می آید .

معلم گفت فرزندم سئوالت چیست ؟؟
بگفتا آن پسر : آقا اجازه ،
اینکی بابا و آن بابا ، یکی هستند ؟؟

معلم گفت آری جان من ، بابا همان بابا ست .
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد .

معلم گفت : فرزندم بیا اینجا چرا اشکت روان گشته ؟
پسر با بغض گفت : این درس را دیگر نمی خوانم .

معلم گفت : فرزندم چرا جانم مگر این درس سنگین است ؟
پسر با گریه گفت این درس رنگین است دوتا بابا ،
یکی بابا ،
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟

چرا بابای من نالان و غمگین است ولی بابای آرش شاد و خوش حال است ؟؟؟
تو میگوی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟
چرا بابای آرش میوه از بازار میگیرد ؟؟؟
چرا فرزند خود را سخت در آغوش میگیرد ؟؟؟
ولی بابای من هر دم ذغال از کار میگیرد؟؟؟
چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟؟؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز ، ولی بابای من تار است ؟؟؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست میدارد ؟؟؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر، به زور و ظلم می کارد ؟؟؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟
چرا بابا مرا یکدم نمی بوسد ؟؟؟
چرا بابای من هر روز میپوسد ؟؟؟
چرا در خانه آرش گل و زیتون فراوان است ، ولی در خانه ما اشک و خون دل به جریانست ؟؟؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟؟؟
چرا بابای من با زندگی قهر است ؟؟؟

معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند ،
بروی گونه اش اشکی ز دل برخاست ،
چو گهر روی دفتر ریخت ،
معلم روی دفتر عشق را می ریخت ،
و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش .
بگفتا دانش آموزان بس است دیگر ، یکی بابا در این درس است و آن بابا دیگر نیست
پاکن را بگیرید ای عزیزانم
یکی پاک کردند و معلم گفت :
جای آن یکی بابا
خدا را در ورق بنویس
و خواند آن روز
خدا بابا
تمام بچه ها گفتند :
خدا بابا

leila بازدید : 7 چهارشنبه 27 دی 1391 نظرات (0)

به خاطر بسپاریم که ،

همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است ؛

آرام، بی صدا، همیشگی ...
 
                            
                                       

 " هیچ گاه "

به خاطر " هیچ کس "

 دست از " ارزشهایت " نکش؛

 چون ... زمانی که آن فرد از تو دست بکشد؛

 تو می مانی و یک " منِ " بی ارزش ...!


از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :

 شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؛

 گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که ، وقتی چیزی خراب می شد؛

 تعمیرش می کردیم نه تعویضش!


میانه های صحبتش بود که رو کرده به همه و گفت : ببخشید که من دارم اینطوری صریح حرفهام رو میزنم ؛ ولی به نظرم حرف رو باید گفت!  البته اکثر دوستان میدونن که من کلا آدم رک گویی هستم .

یکی جواب داد :

قبول ! فقط اینم به ما بگین  که شما که آدم رک گویی هستین ، آدم رک شنویی هم هستین یا نه ؟


دنیا : بشکن بشکنه

آدمیزاد : من نمی شکنم !

امروز اولین نشانه های ترک خوردگی را در آینه دیدم :

چند تار موی سفید بر روی سر و صورتم .

دنیا چه خاموش و بی صدا شروع کردی ؛ حتی با من ...


زندگی به من آموخت هر چیز قیمتی دارد ،

پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود !


گیله مرد میگفت : نداشته ها و تنهایی های کوچک با چیزها و آدمهای کوچک پر میشوند ؛

نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی خیلی بزرگ ، فقط با خدا ...

مهم نیست در این زمین خاکی چقدر تنها باشیم و چقدر حرفهایمان برای دیگران غیر قابل فهم باشد و وقت انسانها برایمان کم ...

شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها و مرهم تمام زخمهاست ...

هر وقت دلت خواست ، مهمانش کن در بهترین جایی که او می پسندد ، در قلبت ...

و به دستان خالی ات نگاه نکن ، تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار ، اسباب پذیرایی با اوست ...


leila بازدید : 7 چهارشنبه 27 دی 1391 نظرات (0)

دنبال یک ردپا....

بی هوا دلم میگیره....

بی صدا دلتنگ تر میشم......

 

دلتنگ بهانه ای برای پیدا کردن یک رد پا....

رد پایی از یک رویـــــا....

یاکه شایدم ...... به دنبال مرهمی برای زخم های عمیـــــــق ِ .....

 

 

هنوز هم پایانی برای دلتنگیهای من نیست.....

هنوز هم.....

 

leila بازدید : 8 یکشنبه 24 دی 1391 نظرات (1)

               می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند

                    ستایش کردم ، گفتند خرافات است

                     عاشق شدم ، گفتند دروغ است

                       گریستم ، گفتند بهانه است

                      خندیدم ، گفتند دیوانه است

                 دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 32
  • بازدید کلی : 793